سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]

حکایت

ارسال‌کننده : علی ولی در : 92/11/25 1:38 عصر

سلام به دوستان خوببم امیدوارم از مطالب این وبلاگ لذت ببرید و من می خوام امروز شما رو به تعدادی حکایت مهمون کنم 

1 -نادانی فرعون

گویند : ابلیس وقتی نزد یک فرعون امد ، و وی خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد . ابلیس گفت : هیچ کس تواند که این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید خوشاب ساختن ؟ فرعون گفت : نه . ابلیس به لطایف سحر ان خوشه انگور را خوشه مروارید خوشاب ساخت . فرعون تجعب کرد و گفت :اینت استاد مردی که تویی ! ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت : مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند ، تو با این حماقت ، دعوی خدایی چگونه می کنی ؟!

2-خواجه و غلام بخیل 

اورده اند که خواجه ای بود عظیم بخیل ، و غلامی داشت که به ده هزار دینار خریده بود ؛ و او به هزار درجه از خواجه بخیل تر بود . روزی خواجه گفت : ای غلام ،نان بیاور ، و در ببند غلام گفت :ای خواجه ،خطا میکنی . می بایست گفت : در ببند و نان بیاور ، و ان به حزم نزدیک تر بودی ! پس خواجه را این خوش امد و او را ازاد کرد و السلام.

دو حکایت صوتی از زبان شیرین و زیبای زنده یاد خسرو شکیبایی من که خیلی لذت بردم 

حکایت اول لینک دانلود 

حکایت دوم لینک دانلود





کلمات کلیدی : زنده، یاد، خسرو، شکیبایی